سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شکست خورده



اگر  از پسرهای پشت کنکور بپرسید برای چه می‌خواهند به دانشگاه بروند جواب حقیقی آنها این خواهد بود: دختربازی .


اگر از دخترها بپرسید: میگویند برای انتخاب شوهر .


حالا تکلیف اون خانواده بدبخت روشنه که جوونشون را می‌فرستند دانشگاه که مثلا درس بخونه.

میدونید توی محیط دانشگاه چه خبره؟ نه؟ پس اینو بخونید:



* سری به یکی ازخانه های دانشجویی پسرها میزنیم. سه پسر در گوشه ای مشغول پاستور بازی هستند و حسابی جر میزنند. آنقدر حواسشان پرت است که یادشان رفته غذا بالای اجاق داردمی‌سوزد.


* حال سری به خوابگاه دخترها میزنیم. سه دختر ساعت 12 شب ملحفه‌ها را به هم گره زده‌اند و ازپنجره‌ی اطاق مشغول کشیدن پسری به اطاق خودشان که طبقه دوم است هستند. ناگهان صدای آژیر پلیس که از آن نزدیکی می‌گذرد می‌آید و دخترها از ترس ملحفه ها را ول می‌کنند. پلیس به طرف او می‌آید و چند روز بعد به پسرک می‌گوید ما اصلا شما را ندیده بودیم.


* سری به یکی از کافی شاپهای اطراف دانشگاه میزنیم. یک پسر و دختر کنار هم مشغول حرف زدن هستند. بعد از مدتی پسره با دادن قول ازدواج کردن دختره رو خر میکنه و شروع میکنن به حرفهای عاشقونه بعد از مدتی هم از هم جدا می‌شوند نه کک این میگزه نه اون.


* سر یکی از کلاسهای درس هستیم 4 پسر پشت سر دختری نشسته‌اند و با تلاش زیاد طوریکه نه دختره و استاد و نه بقیه دانشجویان بفهمند دارند با گچ پشت مانتوی دختره می نویسند (من خرهستم).


* ماه رمضونه دانشجویان. صاحبخانه پسرها دلش به حال آنها می‌سوزه و برای آنها سوپ میاره.

پسرها بلافاصله سوپ را در ظرفی از ظروف خودشان خالی می‌کنند و برای دخترهای دانشجوی همسایه می‌برند که بله، اینو ما پختیم. دخترها فکر می‌کنند که اینها دیگه آدم شده‌اند و با تعارف سوپ را می‌گیرند. غافل از اینکه پسرها...


حقیقت اصلی دانشگاه اینه !!!!!!


اره بابا همینه...مگه غیر اینه؟؟؟!!!



 


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/17ساعت 8:21 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :



سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/17ساعت 8:20 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

سلام به همه!ببخشید اگه مطلبم خوب نیست..میخواستم فقط ی چیزی بزارم که وبلاگم به روز شده باشه....در اسرع وقت حتما ی مطلب بهتر میذارم....سال نوتون هم مبارک...گل تقدیم شما


1.خاله

معنای لغوی : خواهر مادر


معنای استعاره ای : هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد .


نقش سمبلیک : یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد .


غذای مورد علاقه : آش کشک.
ضرب المثل : خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز. خاله ام زائیده، خاله زام هو کشیده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمی شناسه. اگه خاله ام ریش داشت، آقا داییم بود .


زیر شاخه ها : شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازی دوران کودکی  که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا   باهاش ازدواج می کنید اما عاشق یکی دیگه هستید .


مشاغل کاذب : خاله زنک بازی، خاله خانباجی .


چهره های معروف : خاله خرسه، خاله سوسکه.


داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است .



ادامه در اینجا...


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/17ساعت 8:19 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

سلام


عیدتون مبارک


آهی کشید غمزده پیری  سپید موی


افکند صبحگاه در  آیینه چون نگاه


در لا به لای موی چو  کافور خویش دید


یک تار مو  سیاه  !


***


در دیگاه مضطربش اشک  حلقه زد


در خاطرات تیره و  تاریک خود دوید


سی سال پیش نیز در  آیینه دیده بود


یک  تار مو  سپید  !


***


در هم شکست چهره ی  محنت کشیده اش


دستی به موی خویش  فرو برد و گفت   "وای!"


اشکی به روی آینه افتاد و ناگهان


بگریست های های!


***


 دریای خاطرات زمان گذشته بود


هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید


در کام موج، ضجه ی مرگ غریق را


از دور می شنید


***


طوفان فرو نشست، ولی دیدگان پیر


می رفت باز در دل دریا به جستجو


در آب های تیره ی اغماق خفته بود


یک مشت آرزو...!


 


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/17ساعت 8:18 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

فلسفه ی حیات


 


ساحل افتاده گفت   : گر چه بسی زیستم


هیچ نه معلوم شد  آه که من کیستم   .


موج ز خود رفته  ای، تیز خرامید و گفت   :


 هستم اگر می  روم گر نروم نیستم   .


محمد اقب ال لاهوری   (


...


موج ز خود رفته رفت  


ساحل افتاده ماند   .


این، تن فرسوده  را،


پای به دامن  کشید؛


و آن سر آسوده  را،


سوی افق ها کشاند   .


***


ساحل تنها، به  درد


در پی او ناله کرد:


- موج سبکبال من،


بی خبر از حال من،


پای تو در بند نیست !
بر سر دوشت، چو من،


کوه دماوند نیست !


 هستم اگر می روم  ! خوشتر ازین پند نیست .


بسته به زنجیر را لیک خوش آیند نیست .


***


ناله خاموش او، در دلم آتش فکند


رفتن؟ ماندن؟ کدام؟ ای دل اندیشمند ؟


گفت : - ( به پایان راه، هر دو به هم می رسند ! (


عمر گذر کرده را غرق تماشام شدم :


سینه کشان همچو موج، راهی دریا شدم


هستم اگر میروم، گفتم و رفتم چو باد


تن، همه شوق و امید، جان همه آوا شدم


بس به فراز و نشیب، رفتم و باز آمدم،


زآنهمه رفتن چه سود؟ خشت به دریا زدم !


شوق در آمد ز پای، پای درآمد به سنگ


و آن نفس گرم تاز، در خم و پیچ درنگ؛


اکنون، دیگر، دریغ، تن به قضا داده است !


موج ز خود رفته بود، ساحل افتاده است !


موج و ساحل


فریدون مشیری 


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/17ساعت 8:18 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 قالب میهن بلاگ قالب وبلاگ

تنهایی – سعید کرمانی و ساعی

مرجع کد آهنگ