یک نفر دردل شب یکنفر دردل خاک یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد ما همه همسفریم .... قلب من مال خودت بود،عشق توازرو هوس بود از دل تنگه تمومه آدما از شبو روز خدا خط میزنم اگه دستم برسه به آسمون با ستارها قیامت میکنم نمیذارم کسی عاشق نباشه ماهو بین همه قسمت میکنم وقتی گاهی منو دل تنها میشیم حرفای نگفتنی را میشه دید میشه تو سکوت بین ما دوتا خیلی از ندیدنی ها را شنید قصه جدای ما ادما قصه دوری ماست از خودمون دوری منو تو از لحظه عشق قصه سادگی گمشدمون رفتی حالا به کی بگم خیلی دلم تنگه برات میخوام یه بار ببینمت سر بذارم رو شونه هات همچو یک شمع مذابم
در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها، همچون انبوه عزاداران لحظهء باریدن را گوئی منتظرند لحظه ای و پس از آن، هیچ. پشت این پنجره شب دارد می لرزد و زمین دارد باز می ماند از چرخش پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و تست ای سراپایت سبز دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من [بگذار و لبانت را چون حسی گرم از هستی به نوازش لبهای عاشق من بسپار باد ما را با خود خواهد برد باد ما را با خود خواهد برد رودر ودیوار این شهر همش از تو یادگاره توی این کوچه تاریک منو تنها نمیزاره یاد حرفای قشنگت که تو قلبم لونه میکرد یاد دلتنگی چشمات که منو بهونه میکرد میزنه آتیش به جونم پس کجایی مهربونم؟ دل من هواتو کرده آخ کجایی نازنینم؟ کاشکی بودی و میدیدی بی تو من تنهاترینم توی این بازی که ساختی من همه هستیمو باختم زیر پات گذاشتی آخر عشقی که من از تو ساختم اگه تو دوستم نداشتی ...ازدلم خبر نداشتی دلت از سنگ شده انگار که منو تنها گذاشتی میشینم منتظر اینجا تا تو برگردی دوباره تا بشینی پای حرفام بریم تا ماه وستاره میدونم میای یه روزی یه روزی که خیلی دیره یه روزی دل شکستم سر این کوچه میمیره میزنه آتیش به جونم پس کجایی مهربونم؟ دل من هواتو کرده آخ کجایی نازنینم؟ کاشکی بودی و میدیدی بی تو من تنهاترینم
وحال که به خودمی اندیشم... جزافسوس واه کلامی برزبانم جاری نخواهدشد... من چه کرده ام باخوده بیچاره ام?!?! افسوس که دیگرمسیربازگشت راگم کرده ام...
عشق رهایی و رسیدن به آزادی را در تمامی وجود خود احساس می کنم
همچون حس رویش گل در آغاز بهار ؛باران را با تمامی وجود در خود حل می کنم
حسی چون کودکی شاد و خوشحال ؛ فارغ از تمامی دغدغه ها
کاشکی عاشقت نبودم،اینا تقصیرخودم بود
به تو گفتم پات میمونم،باتموم دل وجونم
ولی گفتی پات نمونم،نمیتونم نمیتونم
کاشکی ازاول میگفتی من کنارت نمیمونم
بازی کردی بادل من،پاگذاشتی رودل من
رفتی وواسم گذاشتی گریه های هرشب من
توبدون اینوعزیزم،هنوزم واسم عزیزی
توبیاتامن دوباره،زندگیموپات بریزم
واسه جبران گذشته ،یه جواب کافیه عشقم
بگوبامن تومیمونی،یابازم من اشک بریزم
در میان آرزوها
چون کویری در سرابم
چشمه ایی خشکیده از امواج آبم
من سرودی در گلو بگرفته از غم
من چو فانوسی به طاق بیکسی ماوا گرفتم
شمع بی نورم که در فانوس جانم جا گرفتم
قوی تنهایم که در تنهایی خود
رفته ام از یاد یاران دیر سالیست
مرغ غم در جان من خوش کرده منزل
وای بر من
وای بر دل
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |