سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شکست خورده


یگانه
وقتی با بی معرفتی تموم گفت که بابام...
ازش بدم امد...
نمی دونم چه اصراری داشت بمونم؛ وقتی حتی بلد نبود طوری حرف بزنه که دلم نشکنه !آخرشم اون حلالم نکرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حالا به همون اندازه که دوسش داشتم ازش متنفرم!
اما بخشیدمش؛ آرزو میکنم دختری که سهمش ازعشق میشه هیچوقت بی وفایی و بی معرفتی اش رو نبینه و همیشه تا حد پرستش دوسش داشته باشه!
یاعلی

 

**********************

 


نمی دونم صاحب این کامنت اشتباهی این کامنت رو در یکی از پستام(مطلب مربوط به سه‏ شنبه 6/1/1387  اما کامنت مربوط به10/1/90 بود) گذاشته بود و یا از سر دلتنگی چند خطی واسم نوشته بود ( درسته که از عشقت دور شدی اما خوشحالم که دلت از هر کینه ی خالی وسپید نگهش داشتی)
یکی از دغدغه های ما شرقی ها و بخصوص زنان عشقی هست که نسبت به عزیزانمون داریم ؛ دغدغه ی شیرینی که با تموم تلخی ها و رنج هایی که به همراه داره همیشه و در همه حال به دنبالش هستیم ، از همون دوران نوجوانی که هنوز طعم اون رو حس نکردیم به دنبال عشق واقعی می گردیم و زمانی که طعم اون رو حس می کنیم ، احساسات واقعیمون شکل می گیره ، احساسهایی که فقط خونده یا شنیده بودیم و حالا واقعی زیر پوست و استخوانمون حسش می کنیم ، یه حسی متفاوت با تموم حسایی که تا به حال داشتیم ، یه جور هیجان و التهاب که تا حسش نکنی درک درستی ازش نمی تونی داشته باشی.
و وقتی که حسش کردی میخوای اون حس رو ؛ و اون عشق رو برای ابد برای خودت ابدی کنی و باز دغدغه ی نگهداری و بقاء عشقت رو داری...
اما گاهی و یا شایدم کم و بیش ؛ بیشتر از گاهی پیش میاد که در اون التهاب و دلدادگی حس می کنی داری از دستش میدی ؛ حس میکنی و می بینی داره میره ؛ و یه وقت چشم باز میکنی و می بینی داره راستی راستی میره وتنهات میذاره ؛ حس میکنی زیر پات خالی و از هر حسی خالی میشی ، و به یکباره همه اون هیچ و محبت پاک میشه ؛ انگاری که از اول عشقی در کار نبوده و هر چی که بوده تموم میشه ؛ اون موقع هست که به انداره ی همه دوست داشتن هات ازش بیزار بیزار میشی و از عاشقی خسته...

اما مگه عشق خسته میشه ، مگه عشق یک شبه اومده که حالا یک شبه هم بره ، عشق جزی از شماست و تا عشق هست زندگی هست،به قول شیوانا(همین مطلبی که درباره ش سمت راست صفحه گفتم)تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد...


نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 10:7 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

وقتی که حس زیبای عاشقی

        با آرامشی دوست داشتنی به سراغت میاد،

            به یکباره همه غم و غصه ها ؛

               اما و اگرها ؛ بود و نبودها ؛ نگرانی ها

                   از دفتر ذهنت پاک شده

                     و صفحه ی ذهنت پر میشه از آبی زلال احساس.


2133130dicmho67xb.jpg

نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 10:7 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

مدتهاست حواسم نیست که در این دنیای زیبایی ها بر سر من و تو چه میگذرد
هیچ نمی دانم بر سر عشق های پاک غبار نفرت نشسته
و رحمت ها در غضب  خلاصه شده...
مدتهاست خنده را فدای مصلحت کرده
و دلتنگی را مهمان چشمان خسته ام کرده ام
نمی دانم و شاید هم خوب می دانم اما خود را به ندانستن میزنم
برای رهایی از نگرانی فرداها ؛
برای فراموشی احساسها و برای ندانستن دانسته ها


524806c82yv6avc6.png


نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 10:7 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

در امتداد نگاه چشمان من و تو
تپش قلب هایمان در ثانیه های سکوت به گوش میرسد
و بغض خسته ی انتظار در واپسین دقایق قطره های باران را
به چشمانمان هدیه میکند





نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 10:7 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

وعده ما،

هر شب،

نیم نگاهی به ماه
...




که مثل من تنهاست...

که بهترین وعده گاه نگاه است...

...

وعده ما،

هر شب،

نیم نگاهی به ماه
...

که هر جا باشی،

هر قدر دور

ماه هست،

تو هستی،

من هستم،

نگاه هست.

خاک عاشقی می داند

گریه می کند

رنج می کشد و صبر می کند

سر به آستان مرگ می گذارد

بر شانه هایش می گرید اما نمی میرد

خاک عاشقی صبور است


بر برگهای پائیزی بوسه می زند

تقدیر جهان را عوض می کند

جوانه ها را بیدار

و درخت ها را خواب می کند ،اما خود هرگز نمی خوابد
!

خاک عاشقی صبور است

که سالها و سالها

برای آسمان صبر می کند
...

و من همانم که از خاک آمده ام

چون خاک ... عاشقم و چون خاک
...

روزی صبوری را هم خواهم آموخت
...  


 


 


 


مهتاب


جبران خلیل جبران 




نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 10:6 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 قالب میهن بلاگ قالب وبلاگ

تنهایی – سعید کرمانی و ساعی

مرجع کد آهنگ