سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شکست خورده

? – بلوغ : زنان بسیار سریعتر از مردان بالغ میشوند. اغلب دختران ?? ساله میتوانند مانند یک انسان بالغ رفتار کنند. اغلب پسران ?? ساله هنوز در عالم کودکانه بسر برده و رفتارهای ناپخته دارند. به همین دلیل است که اکثر دوستی های دوران دبیرستان به ندرت سرانجام پیدا میکنند.


 قهوه تلخ: فرض کنید چند زن و مرد در اتاقی نشته اند و ناگهان سریال قهوه تلخ شروع به پخش می شود. مردها فورا هیجان زده شده و شروع به خنده و همهمه میکنند، و حتی ممکن است ادای جهانگیر شاه دو لو را نیز درآورند. زنان چشمانشان را برگردانده و با گله و شکایت منتظر تمام شدنش میشوند.


دست خط: مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمیدهند. آنها از روش “خرچنگ غورباقه” استفاده میکنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به “ی” ها و “ن” ها قوس زیبایی میدهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده، رنجی شاهانه است. حتی وقتی می خواهد ترکتان کند، در انتهای یادداشت یک شکلک در انتها آن میکشد.


 حمام: یک مرد حداکثر ? قلم جنس در حمام خود دارد – مسواک، خمیر دندان، خمیر اصلاح، خود تراش، یک قالب صابون و یک حوله. در حمام متعلق به یک زن معمولی بطور متوسط ??? قلم جنس وجود دارد. یک مرد قادر نخواهد بود اغلب این اقلام را شناسایی کند.


 خواروبار: یک زن لیستی از جنسهای مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه میرود. یک مرد آنقدر صبر میکند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند. آنگاه بسراغ خرید میرود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسر می خرد.


 بیرون رفتن: وقتی مردی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است. وقتی زنی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی ? ساعت بعد وقتی آرایشش تمام شد، آماده خواهد بود.


گربه: زنان عاشق گربه هستند. مردان میگویند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بیرون پرتاب میکنند.


 آینه: مردها خودبین و مغرور هستند، آنها خودشان را در آینه چک میکنند. زنان بامزه اند، آنها تصویر خود را در هر سطح صیقلی بازدید میکنند — آینه، قاشق، پنجره های فروشگاه، برشته کننده ها، سر طاس آقای زلفیان…


تلفن: مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیامهای کوتاه و ضروری به دیگران در نظر میگیرند. یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند.


آدرس یابی: وقتی یک زن در حال رانندگی احساس میکند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را میپرسد. مردان این را به نشانه ضعف میدانند. آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان میچرخند و چیزهایی شبیه این میگویند: “فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،” و “میدونم که باید همین نزدیکی باشه، اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم.”


 پذیرش اشتباه: زنان بعضی اوقات قبول میکنند که اشتباه کردند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته ?? قرن پیش از دنیا رفته است.


فرزند: یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، قرارهای رمانتیک، غذاهای مورد علاقه، اسرار، آرزوها و رویاها. یک مرد بطور سربسته و مبهم فقط میداند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی میکنند.


لباس شیک پوشیدن: یک زن برای رفتن به خرید، آب دادن به گلهای باغچه، بیرون گذاشتن سطل زباله و گرفتن بسته پستی لباس شیک می پوشد. یک مرد فقط هنگام رفتن به عروسی و یا مراسم ترحیم لباس رسمی برتن میکند.


 شستن لباسها: زنان هر چند روز یک بار لباسهایشان را میشویند. مردها تک تک لباس های موجود در کمد، حتی روپوش و اونیفرم جراحی هشت سال پیش خود را می پوشند و هنگامیکه لباس تمیزی باقی نماند، یک لباس کثیف بر تن نموده و کوه ایجاد شده از لباسهای چرک خود را با آژانس به خشک شویی منتقل میکنند.


 عروسی: هنگام یاد کردن از عروسی ها، زنان در مورد “مراسم جشن” صحبت میکنند، مردان درباره “میهمانی های دوران مجردی.”


 اسباب بازی: دختران کوچک عاشق عروسک بازی هستند و وقتی به سن ?? یا ?? سالگی میرسند علاقه شان را از دست میدهند. مردان هیچگاه از فکر اسباب بازی رها نمیشوند. با بالا رفتن سن آنها اسباب بازی هایشان نیز گران قیمت تر و پیچیده تر میشوند. نمونه های از اسباب بازیهای مردان: تلویزیون های مینیاتوری و کوچک، تلفنهای اتومبیل، مخلوط کن و آب میوه گیری، اکولایزرهای گرافیکی، آدم آهنی های کنترلی، گیمهای ویدئویی، هر چیزی که روشن و خاموش شده، سر و صدا کند و حداقل برای کار کردن به شش باتری نیاز داشته باشد.


نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 10:2 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

ما چه ساده بودیم که با ترکیدن بادکنکی اشک می ریختیم


ما چه ساده بودیم که ساعت ها با عروسک هایمان مشغول بودم


ما چه ساده بودیم که تنها با یک لبخند آشتی می کردیم


ما چه ساده بودیم که همیشه بزرگترین خیار را بر می داشتیم


ما چه ساده بودیم که ساعت ها بی دلیل می خندیدیم


ما چه ساده بودیم که با گم کردن یک عروسک، همه ی دنیایمان را گم می کردیم


ما چه ساده بودیم که به پشت بام می رفتیم و بادبادک هوا می کردیم


ما چه ساده بودیم که کفش هایمان را جا به جا می پوشیدیم


ما چه ساده بودیم که فقط کیک توت فرنگی را دوست داشتیم


ما چه ساده بودیم که با پریدن روی تخت انگار به پرواز در می آمدیم


ما چه ساده بودیم که در قایم موشک همیشه پشت در قایم می شدیم


...


واکنون ...


ما چه ساده ایم که بی دلیل اشک می ریزیم


 


ما چه ساده ایم که  در قایم موشک آنقدر پنهان می مانیم که فراموش می کنند "ما" یی هم بوده است


ما چه ساده ایم که می گوییم : روی تخت نپر، فنرش در می آید


ما چه ساده ایم که به پشت بام می رویم تا در سرما تنها باشیم


ما چه ساده ایم که با دیدن کیک توت فرنگی می گوییم: یاد بچگی ها به خیر


ما چه ساده ایم که کوچک ترین خیار را بر می داریم فقط برای اینکه بشقابمان خالی نماند


ما چه ساده ایم که عروسک های بچگی مان را آنقدر راحت دور می ریزیم


ما چه ساده ایم که قهر برایمان به معنای تمام شدن است ... ما چه ساده ایم که آشتی را نمی شناسیم


ما چه ساده ایم که کفش هایمان را واکس می زنیم فقط برای اینکه مجبور باشیم فردا هم آن ها را واکس بزنیم


ما چه ساده ایم که ساعت ها کنار پنجره به فکر فرو می رویم


ما چه ساده ایم که بی دلیل دوست می داریم


ما چه ساده ایم که تنهاییم


ما چه ساده ایم که در میان این سادگی ها گم شده ایم!


ای کاش هنوز هم سادگی هایمان مثل گذشته بود ... این سادگی ها بیش از حد ساده اند


... و من می ترسم روزی جزئی از این سادگی شوم ... رهایم کنید، بگذارید کودک بمانم ...


___________________________________________________________________


نمی دونم چرا، ولی وقتی بعد از نیم ساعت کلنجار رفتن و خط زدن، نوشتمش ... 20 دور خوندمش ...


راستی ... نظر یادتون نره!


نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 10:0 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |



باد می وزد
هوا سرد است
شب میشود
باز صبح میشود
زندگی جاری ست
نباید غرق شد ...



نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 10:0 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

 


 


اتل متل یه بابا


 که اون قدیم قدیما


حسرتشو می خوردن


تمومی بچه ها


اتل متل یه دختر


 دردونه ی باباش بود


هرجا که باباش می رفت


دخترش هم باهاش بود


اون عاشق بابا بود


بابا عاشق اون بود


به گفته ی رفیقاش


 بابا چه مهربون بود


یه روز آفتابی


بابا تنها گذاشتش


عازم جبهه ها شد


دخترو جا گذاشتش


چه روز های سختی بود


اون روز های جدایی


چه سال های بدی بود


ایام بی بابایی


چه لحظه ی سختی بود


اون لحظه ی رفتنش


ولی بدتر از اون بود


لحظه ی برگشتنش


هنوز یادش نرفته


نشون به اون نشونه


اونکه خودش رفته بود


آوردنش به خونه


زهرا به اون سلام کرد


بابا فقط نگاش کرد


اِدای احترام کرد


بابا فقط نگاش کرد


خاک کفش بابا رو


سرمه ی تو چشاش کرد


هی بابا رو بغل کرد


بابا فقط نگاش کرد


زهرا براش زبون ریخت


دو صد دفعه صداش کرد


پیشِ چشاش ضجّه زد


بابا فقط نگاش کرد


اتل متل یه بابا


یه مرد بی ادعا


می خوان که زود بمیره


تموم خواستگارا


  اتل متل یه دختر 


که برعکس قدیما


براش دل می سوزوندن


تمومی بچه ها


زهرا به فکر باباس


بابا به فکر زهرا


گاهی به فکر دیروز


گاهی تو فکر فردا


یه روز می گفت که خیلی


براش آرزو داره


ولی حالا دخترش


زیرش لگن میذاره


یه روز می گفت دوس دارم


عروسی تو ببینم


ولی حالا دخترش


میگه به پات می شینم


می گفت برات بهترین


عروسی رو می گیرم


ولی حالا می شنوه


تا خوب نشی نمیرم 


 وقت غذا که میشه 


سرنگو ور می داره


یه زرده ی تخم مرغ


توی سرنگ میزاره


گوشه لپ باباش


سرنگو می فشاره


برای اشک چشماش


 هی بهونه می یاره:


(غصه نخور بابا جون


اشکم ماله پیازه)


بابا با چشماش میگه:


(خدا برات بسازه) 


نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 9:57 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

  



در دیار عشق همه چیز در سکوت رقم می خورد این همه هیاهو برای چیست؛ نمی دانم



 


از ازل حضرت حق بر بدنم حک بنمود     علت خلقت تو نوکری ارباب است


   


ما را از تلاطم دنیا هراس نیست           تا کشتی نجات حسین شناور است


  




سلام به همه


بسیجی بودن خیلی قشنگه. آنقدر که آدم دلش نمی خواهد هیچ جا بدون چفیه بسیجی برود.  


استادی داریم که بسیجیه. خیلی بسیجی است. 


خیلی آقا است. 


همین اندازه می گویم که خیلی دلتنگه. دلتنگ آقا. دلتنگ... 


طی  برنامه هایی برامون این شعر ناب را فرستاد. شما هم بخوانید و دعایش را در حق استاد بفرمائید.


 


 


"وادی السلام عشق"


 


&چفیه&


 


چفیه ام کو ؟!


 


چه کسی بود صدا زد : هیهات !!


 


عشق من کو ؟!


 


مهربان مونس شب تا به سحرگاه ام کو؟!


 


چفیه ی شاهد اشکم به کجاست ؟!


 


من چرا واماندم ؟!


 


مأمن این دل طوفانی بی ساحل کو ؟!


 


ای سحرگاه ! تو را جان شمیم نرگس ، چفیه منتظر صبح کجاست ؟!


 


تربت کرب و بلا ! تو بگو چفیه ی سجاده چه شد ؟


 


ای مفاتیح ! بگو همدم دیرینه ی نجوایت کو ؟!


 


آی مردم ، به خدا می میرم !!


 


مرگ بی چفیه ! خدایا هیهات !!


 


چفیه ام را به دلم باز دهید.


 


عهد ما ، عهد وفا بود و صفا بود و ابد!


 


گر چه من بد کردم


 


ولی ای چفیه ! بدان بی تو دلم می میرد !!


 


 


هیهات هیهات هیهات


 


یادمان باشد که غروب ما هم نزدیک است


 


خیلی نزدیک


 


شاید فردا من....


 


شاید همین لحظه....


 


شاید....


 شاید کمی تا غروب فرصت باشه.


 تا غروبمان نرسیده....بسم الله


 دست علی یارتون خدا نگه دارتون 



 


نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 9:57 عصر توسط مهسامحمدی نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 قالب میهن بلاگ قالب وبلاگ

تنهایی – سعید کرمانی و ساعی

مرجع کد آهنگ