هر شب وقتی بابارو می خوابونه توی جاش با کلی اندوه و غم می ره سر کتاباش حافظو ور می داره راه گلوش می گیره قسم می ده حافظو خواجه بابام نمیره دو چشمشو می بنده
خدا خدا می کنه با آهی از ته دل حافظو وا میکنه فال و شاهدِ فالُ به یک نظر می بینه نمی خونه، چرا که هر شب جواب همینه دیشب که از خستگی گرسنه خوابیده بود نیمه ی شب چه خوابِ قشنگی رو دیده بود تو یک باغ پر از گل پر از گل شقایق میونِِِِِِ رودی بزرگ نشسته بود تو قایق یه خورده اون طرف تر میونِِِ دشت لاله بابا سوار اسبه مگه می شه؟ محاله بابا به آسمون رفت به پشتِ یک در رسید با دستای مردونَش حلقه ی در رو کوبید ندایی اومد از غیب دروازه رو وا کنید مهمون رسیده از راه قصری مهیا کنید وقتی بلند شد از خواب دید که وقت اذونه عطر گل نرگسی پیچیده بود تو خونه هی بابا رو صدا کرد بابا چشاش بسته بود دیگه نگاش نمی کرد بابا چقدر خسته بود آی قصه قصه قصه یه دختر شِکسّه که دستای ظریفش چند ساله پینه بسته چند سالیه که دختر زرنگ و ساعی شده از اون وقتی که بابا قطع نخاعی شده نشونه ی بیعته پینه ی دست زهرا بهترین شفاعته نگاه گرم بابا (ابوالفضل سپهر) علی یارتون... *عصر یک جمعه ی دلگیر دلم گفت:بگویم، بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ و هنوزم که هنوز است غم عشق به پایان نرسیده است؟ بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟ *خدا کند که مرا با خدا کنی آقا ز قید و بند معاصی جدا کنی آقا دعای ما به در بسته می خورد، ای کاش خودت برای ظهورت دعا کنی آقا بیا که فاطمه(س) در انتظار دستانت نشسته تا حرمش را بنا کنی آقا. *ای راز نگه دار دل زار کجایی؟ ای برق مناجات شب تار کجایی؟ صحرای غمت پر شده از قافله ی عشق ای قافله را قافله سالار کجایی؟ *جان عالم بر لب آمد، ای خدا مهدی نیامد دیده پر خون شد جدا و دل جدا، مهدی نیامد بزم انس ما ندارد بی حضور او صفایی عید ما رنگ عزا دارد چرا مهدی نیامد هر چه گفتم: یابن طاها، یابن یاسین، یابن احمد العجل یابن نبی المصطفی، مهدی نیامد. *مرا از بچگی احساس دادند مرا عادت به بوی یاس دادند کلید درد هایم را از اول به دست حضرت عباس دادند. سجاده، جاده ی زیبایی است که تو را به سبز ترین نقطه بهشت می رساند... *وقتی عزرائیل گفت نوبت توست که بمیری، فهمیدم این تو بمیری از ان تو بمیری ها نیست... *یک دعا می کنم برات بلند بگو آمین! انشاا... تو زندگیت، فقط یه جا تو دو راهی بمونی... اون هم بین الحرمین... ندونی بری حرم عباس(ع) یا حرم حسین(ع)....
اره بابا همینه...مگه غیر اینه؟؟؟!!! مهدی یراحی: ذره ذره این آلبوم اعتقادم است! مهدی یراحی جزء خوب های موسیقی ماست که طی سالهای اخیر توانایی هایش را هم در خواندن و هم در حیطه اهنگسازی وتنظیم به وضوح نشان داده است. یراحی در طول این سالها در البومهای متعددی حضور یافته و از عوامل موفقیت این البومها بوده است. اکثر ملودیهای البوم بی خوابی سعید شهروز مثل تبعیدی ما عشق هم بودیم چند سال از امشب بگذره زخمه به من خوبی نکن و حرفامو باور نکن ساخته مهدی یراحی است. او با علی لهراسبی هم در کارهای چون کوه بوی عیدی تنها نرو به همکاری پرداخته ملودی ترانه تیتراژ برنامه مثل ماه با صدای بهروز صفاریان هم توسط یراحی ساخته شد و قطعات متعدد دیگری را نیز برای چهرهای مطرح موسیقی اهنگ سازی کرده است. یراحی در عرصه خوانندگی هم کارهای شنیدنی دارد او در برنامه تلوزیونی دو قطعه زیبا را به عنوان تیتراژ اجرا کرد تا توانایی هایش را در این عرصه نشان دهد. یراحی برای برنامه " شب شیشه ای" قطعه (منو رها کن) را خوانده و برای ما عسل کار (هوای تو) را اجرا کرد که هر دو مورد توجه ویژه ای قرار گرفت. این روزها شمارش معکوس برای انتشار اولین البوم رسمی مهدی یراحی در بازار موسیقی پاپ اغاز شده است و بهمن ماه امسال شنونده اولین البوم رسمی این خواننده_اهنگساز خوش سابقه در بازار پاپ خواهیم بود. در اولین البوم مهدی یراحی که "منو رها کن" نام گرفته و 12 تراک دارد خود او اهنگساز همه قطعات است اما در بخش تنظیم علاوه بر یراحی چهرهای چون: سیروان خسروی (در دو قطعه)، فرزاد فتاحی (در دو قطعه)، بهزاد رییسی (در دو قطعه) و مهرداد احمدزاده هم در(دو قطعه) حضور دارند.که البته فتاحی و رییسی هر کدام در یکی از قطعاتشان به طور مشترک با خود مهدی کارها تنظیم کرده اند. در ترانه های البوم مهدی یراحی مثل بسیاری از کارهایی که برای خود یا سایرین ساخته روزبه بمانی نقش پر رنگی دارد به جز بمانی نام زهرا عاملی، امیر مسعود میردامادی و زانیار خسروی هم در جمع ترانه سرایان "منو رها کن" به چشم می خورد او یک قطعه سورپرایز هم در اولین البومش دارد قطعه ای که به زبان فارسی اجرا نشوده و حال و هوای متفاوتی نسبت به کارهای یراحی خواهد داشت. مهدی یراحی در خصوص این البوم میگوید: به این کار به شدت امید دارم ذره ذره این البوم اعتقاد من است و همه از دلم بر امده با این حال من این البوم را تنها البوم خودم نمی دانم من هم عضوی از تیم تولید کننده این البوم بوده ام و در واقع "منو رها کن" یک البوم گروهی است و همه بهترین کارهایشان را در ان انجام داده اند معتقدم با کار تیمی نتایج خوبی حاصل می شود من کلا به کار گروهی اعتقاد زیادی دارم ترانه های این البوم را به شدت می پسندم و در مجموع همه دوستانم برایم سنگ تمام گذاشتند. یراحی در مورد پبش بینی اش از موفقیت بازای این البوم میگوید: هر کاری را که می دانستیم درست است انجام داده ایم باقی مسائل دست خداست. امیدوارم بدشانس نباشیم تا موفقیت بازاری هم نصیبمان شود. پیش بینی خودم این است که کار در بدترین حالت حداقل شنیده خواهد شد. جدا از همکارانی که نام انها اورده شد باید به استودیو راگا و ایمان حجت اشاره کنم که میکس چند قطعه کار را انجام داد. امیر فرشباف هم مدیریت اجرایی این البوم را عهده دارد و شرکت نوای نی لبک شرقی، آقایان آقایی نسب و حاجیان مرا در راه انتشار این البوم همراهی کرده اند البوم قرار است بهمن ماه توسط کمپانی تصویر دنیای هنر به بازار موسیقی پاپ عرضه شود . مهدی یراحی پیرامون حضور بهروز صفاریان دوست و همکار سالیان اخیرش در این البوم میگوید:من با بهروز به عنوان یک دوست همفکری داریم اما در این البوم بخاطر درگیری های کاری که هر کداممان با انها دست به گریبان بودیم فرصت همکاری به وجود نیامد با این حال در کارهای اینده قطعا نام بهروز را در کارهای من خواهید دید. در هر صورت اگر موزیک ویدیو وسوسه با صدای حسین استیری و مهدی یراحی که مربوط به سال 85 است دیده اید و چهره یراحی را در ان بخاطر دارید ذهنیتتان را تغییر دهید چرا که یراحی با چهره ای کاملا متفاوت به بازار موسیقی پاپ باز خواهد گشت. برای دیدن تصویر اینجا کلیک کنید منبع: ترانه ماه آلبوم منو رها کن هفته آخر بهمن ماه توسط شرکت تصویر دنیای هنر منتشر خواهد شد.این آلبوم شامل قطعاتی با نامهای : تو برمیگردی ، باور نکن ، منو رها کن ، همیشه عاشقت بودم ، ندارمت ، حراج ، هوای تو ، داری سرباز کی میشی؟ و دو قطعه دیگر خواهد بود.
خلاصه کلام به هر جان کندنی که بود به مقصد رسیدیم. بعد از مدتی در باز شد و قیافه پدر و مادر عروس خانم از دور نمایان شد. چشمتان روز بد نبیند! پدر عروس که فکر می نمود من بوده ام که ارث بابای خدا بیامرزشان را بالا کشیده ام، چنان جواب سلامم را داد که دیگر یادم رفت به او بگویم مرا به غلامی بپذیرد، از همین حالا معلوم بود که بیشتر از غلامی و نوکری خانواده شان چیزی به من نمی ماسد!! مادر عروس خانم نیز چنان برو بر به چشمانم خیره شده ورانداز می نمود که اولش فکر کردم قرار است خدای نکرده با ایشان ازدواج کنم، فقط مانده بود بگوید که جورابهایت را هم در بیاور ببینم پاهایت را سنگ پا زده ای یا نه!!! بعدش هم نوبت خواهر ها و برادرها عروس رسید. معلوم بود که از حالا باید خودم را روزی حداقل یک فصل کتک خودرن از دست برادرهای عروس آماده می نمودم. به خاطرهمین هم با خودم تصمیم گرفتم که اگر زبانم لال با عروسی ما موافقت شد سری به اداره بیمه «فدائیان راه ازدواج» زده و خودم را بیمه «شکنجه زناشوئی» و بیمه «بدنه شخص ثالث» کنم! علی ایحال، بعد از مدتی انتظار و لبخند ها و سرفه ها و تعارف های مکش مرگما تحویل هم دادن، عروس خانم هم با سینی چای قدم رنجه فرمودند. عروس که چه عرض کنم، دست هر چی مامان گودزیلا را از پشت بسته بود! بعد از اینکه چای جوشیده دست خانوم خانوما را میل کردیم، پدر عروس خانم شروع به صحبت نمود. ایشان آنقدر از فواید ازدواج و اینکه نصف دین در همین عمل خیر گنجانده شده است و بعدش هم بایستی ازدواج را ساده برگزار کرده و خرج بالای دست داماد نباید گذاشت، گفت و گفت که به خود امیدوار شدم و کم کم آن رفتار خشن اولشان را به حساب ظاهر بینی و قضاوت ناعادلانه خودم گذاشتم. پس از اینکه سخنان وزیر ارشاد، پدر زن آینده به پایان رسید وزیر جنگ، مادر زن عزیز شروع به طرح سوالات تستی به سبک کنکور سراسری کرد. ابتدا مادر عروس با یک لبخند ملیح و دلنشین واز شغل اینجانب سوال نمود. من هم با تمام صلابت خودم را کارمند معرفی کردم. کفر ابلیس عارضتان نگردد!! مادر عروس که انگار تیمور لنگ قرار است دوباره به ایران حمله کند چنان جیغی زده و به گونه ای مرا به زیر رگبار ناسزاهای اصیل پارسی رهنمون ساخت که از ترس نزدیک بود، دو پای داشته را با دو دست دیگر به هم پیوند زده و چهار نعل از پنجره اطاق پذیرایی طبقه پنجم ساختمان به بیرون پریده و سفر به ولایت عزرائیل را آغاز نمایم. در ادامه جلسه بازجویی (ببخشید خواستگاری) خواهر بزرگتر عروس از من راجع به ویلای شمال و اینکه قرار است تعطیلات آخر هفته را با خواهر جانشان به ماداگاسکار تشریف برده یا سواحل دلپذیر شاخ آفریقا، سولات بسیار مطبوعی را مطرح نمودند. خانمم نیز از فرصت بدست آمده استفاده ابزاری کرده و مدل ماشینی را که قرار بود خواهر فرخ سرشتشان را سوار آن بنمایم از من جویا شد. بنده ندید بدید هم که تا حالا توی عمر شریفم بهترین ماشینی که سوار شده ام اتوبوس شرکت واحد بوده است از اینکه توانایی حتی خرید یک روروک یا سه چرخه پلاستیکی اسباب بازی را نیز نداشته و نمی توانستم همراه با خواهر دردانه ایشان سوار بر «اپل کوراساو» و «دوو سیلویا» و «پیکان خمیری» در خیابانهای «شهرک شرق و میر عروس و خوشبخت آباد» ویراژ داده و دلم دیمبو و زلم زیمبو راه بیندازم کمال تأسف و تأثر عمیق خویش را بیان نمودم. بابای عروس هم که در فواید ساده برگزار کردن مراسم عروسی یک خطبه تمام سخنرانی کرده بود از من برای دخترشان سراغ خانه دوبلکس با سقف شیبدار، آشپزخانه اپن و دستشویی کلوز و خلاصه راحتتان کنم کاخ نیاوران را می گرفت. هر چند که حضرت اجل نیز بعد از اینکه فهمید داماد آینده شان خانه مستقل نداشته و قرار است اجاره نشینی را انتخاب نماید نظرشان در مورد دامادهای گوگولی مگولی برگشته و به من لقب «گدای کیف به دست» را هدیه نمودند!
بعد از تمام این صحبتها نوبت به سوالات عروس خانم رسید. اولین سولا ایشان در مورد موسیقی بود و اینکه بلدم ارگ و گیتار و تنبک بزنم یا نه؟ واقعاً دیگر این جایش را نخوانده بودم. مثل اینکه برای داماد شدن شرط مطربی و رقص باباکرم نیز جزء واجبات شده بود و ما خبر نداشتیم! دومین سوال ایشان هم در مورد تکنولوژی مخابرات خلاصه می شد، عروس خانم تلفن موبایل را جزء لاینفک و اصلی زندگی آینده شان می دانستند، من هم که تا حالا بهترین تلفنی که با آن صحبت کرده ام تلفن عمومی سر کوچه مان بوده توی دلم به هر کسی که این موبایل را اختراع کرده بود بد و بیراه گفته و از عروس خانم به خاطر نداشتن موبایل عذر خواهی نمودم. بعد از این که عروس خانم فهمید که از موبایل هم خبری نیست سگرمه هایش را درهم کرده و مرا یک «بی پرستیش عقب افتاده از دهکده جهانی آقای مک لوهان» توصیف نمود، البته داغ عروس خانوم هنگامه که متوجه شد بنده بی شخصیت از کار با اینترنت و ماهواره هم سر در نیاورده و نمی توانم مدل لباس عروسی ایشان را از آخرین «بوردهای مد 2000 افغانستان» بیرون بیاورم، تازه تر شده و چنان برایم خط و نشان کشید که انگار مسبب قتل «راجیو گاندی» در هندوستان عموی بنده بوده است و لاغیر!
در ادامه سوالات فوق، علیا مخدره از من توقع برگزاری مراسم عروسی در باشگاه یا هتل را داشتند، چون به قول خودشان مراسم عروسی که توی باشگاه برگزار نشود باعث سر شکستگی جلوی فامیل و همسایه ها می شود! والله، اینجایش که دیگر برایم خیلی جالب بود ما تا حالادیده بودیم که باشگاه جای کشتی گرفتن و فوتبال و والیبال بازی کردن است ولی مثل اینکه عروس خانم ها جدید زمین چمن و تشک و تاتامی را با محضر ازدواج اشتباه گرفته اند، الله اعلم! سوال چهارم هم به تخصص بنده در نگهداری و پرستاری از «گربه ها و سگهای ایشان» در منزل آینده مربوط می شد که این بار دیگر جداً نیاز به وجود متخصصین باغ وحش شناسی و انجمن دفاع از حقوق بقای وحش احساس می گردید تا برای به سرانجام رسیدن این ازدواج میمون و خجسته کمی فداکاری به خرج و راه و روشهای «معاشرت دیپلماتیک» با آن موجودات زبان بسته را نیز به داماد فدا شده در راه عشق «هاپوها و میو میوها» آموزش می دادند، بعد از تمام این وقایع ناخوشایند نوبت به مهریه رسید. خواهر کوچکتر عروس به نیت صدو دوازده نفر از یاران «لین چان» در سریال «جنگجویان کوهستان» اصرار داشت که صدو دوازده هزار سکه طلا مهریه خواهر تحفه اش باشد و به نیت اینکه در سال هزار و سیصد و چهل نه به دنیا آمده، هزار و سیصد و چهل و نه سکه نقره هم به مهریه اش اضافه شود! باز جای شکرش باقی بود که سال تولد در ایران «شمسی » می باشد اگر «میلادی» بود چه خاکی به سرم می کردم! بعد از قضیه مهریه نوبت شیربها شد. مادر عروس به ازای هر سانتیمتر مکعب از آن شیر خشکی به دختر خودش داده بود برای ما دلار، یورو، سپه چک، عابر چک و سهام کارخانجات پتروشیمی کرمانشاه و تراکتورسازی تبریز را حساب کرده به طوریکه احساس نمودم که اگر یک ربع دیگر توی این خانه بنشینیم خواهند گفت که لطفاً پول آن بیمارستانی را که عروس خانم در آنجا بدنیا آمده و پول قند و چایی مهمانهایشان را هم ما حساب کنیم!
بعد از تمام این حرفها مادر بخت برگشته ما یک اشتباهی کرده و از جهیزیه ننه فولاد زره، عروس ترگل ورگلشان سوال نمود. گوشتان خبر بد نشنود! آن چنان خانواده عروس، مادرم را پول دوست، طماع، گدای هفت خط، تاجر صفت، دلال، خیانتکار جنگی و جنایتکار سنگی معرفی کردند که انگار مسبب اصلی شروع جنگ جهانی دوم مادر نئونازی بنده بوده است، نه جناب هیتلر! به هر تقدیر در پایان مراسم بعد از کمی مشورت خانواده عروس جواب «نه» محکم و دندان شکنی را تحویلمان دادند و ما هم مثل لشکر شکست خورده یأجوج و مأجوج به خانه رجعت نمودیم، پس از آن «دفتر معاملات ازدواج» با خودم عهد بستم که تا آخر عمر همچون ابوعلی سینا مجرد مانده و عناصر نامطلوبی به مانند خواستگاری و ازدواج و تأهل را نیز تا ابد به فراموشی بسپارم، بیخود نیست که از قدیم هم گفته اند؛ آنچه شیران را کند روبه مزاج، ازدواج است، ازدواج!!!!!!
اگر از پسرهای پشت کنکور بپرسید برای چه میخواهند به دانشگاه بروند جواب حقیقی آنها این خواهد بود: دختربازی .
اگر از دخترها بپرسید: میگویند برای انتخاب شوهر .
حالا تکلیف اون خانواده بدبخت روشنه که جوونشون را میفرستند دانشگاه که مثلا درس بخونه.
میدونید توی محیط دانشگاه چه خبره؟ نه؟ پس اینو بخونید:
* سری به یکی ازخانه های دانشجویی پسرها میزنیم. سه پسر در گوشه ای مشغول پاستور بازی هستند و حسابی جر میزنند. آنقدر حواسشان پرت است که یادشان رفته غذا بالای اجاق داردمیسوزد.
* حال سری به خوابگاه دخترها میزنیم. سه دختر ساعت 12 شب ملحفهها را به هم گره زدهاند و ازپنجرهی اطاق مشغول کشیدن پسری به اطاق خودشان که طبقه دوم است هستند. ناگهان صدای آژیر پلیس که از آن نزدیکی میگذرد میآید و دخترها از ترس ملحفه ها را ول میکنند. پلیس به طرف او میآید و چند روز بعد به پسرک میگوید ما اصلا شما را ندیده بودیم.
* سری به یکی از کافی شاپهای اطراف دانشگاه میزنیم. یک پسر و دختر کنار هم مشغول حرف زدن هستند. بعد از مدتی پسره با دادن قول ازدواج کردن دختره رو خر میکنه و شروع میکنن به حرفهای عاشقونه بعد از مدتی هم از هم جدا میشوند نه کک این میگزه نه اون.
* سر یکی از کلاسهای درس هستیم 4 پسر پشت سر دختری نشستهاند و با تلاش زیاد طوریکه نه دختره و استاد و نه بقیه دانشجویان بفهمند دارند با گچ پشت مانتوی دختره می نویسند (من خرهستم).
* ماه رمضونه دانشجویان. صاحبخانه پسرها دلش به حال آنها میسوزه و برای آنها سوپ میاره.
پسرها بلافاصله سوپ را در ظرفی از ظروف خودشان خالی میکنند و برای دخترهای دانشجوی همسایه میبرند که بله، اینو ما پختیم. دخترها فکر میکنند که اینها دیگه آدم شدهاند و با تعارف سوپ را میگیرند. غافل از اینکه پسرها...
حقیقت اصلی دانشگاه اینه !!!!!!
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |