سلام این رها ست که دوباره داره با شما صحبت میکنه الان ساعت 11 روز یکشنبه 22 اسفند 1389 بله اینجا روز شمار تا عید نیست میدونم هم همه میدونن ولی یاد اوریش برام یه حس خوب داره که فقط یک هفته مونده هیچ وقت این تاریخ هم یعنی (22/12/1389) دیگه تکرار نمیشه پس قدر همین لحظه رو بدون هیییییی با تو ام اره با شما هی بشین غصه بخور که حسن امد اصغر رفت جواد نمیاد پری داره میاد و........... بسه (نگاه کن یه سونامی اومد همه رو با خودش برد) احساسم میگه امسال سال خوبیه هر چی باشه از پارسال که بهتر ه (میدونم همه موافقین) قبول دارین هوا عااااااااااااالیه داشتم با یکی از دوستام قرار میزاشتم گفتم با شما هم بقرارم . بچه ها بیاین یه قرار بزاریم تا هوا بارونی همدیگه رو ببینیم. نه خوب نبینیم حالا ناراحت نشو یه روز بعد از ظهر میقراریم حالا یه کم بخند که زشت شی یه بنده خدایی همراه یه غضنفرمیره محفل غضنفر ها، میبینه یه جمع نشستند و شماره میگن،بعد همه میزنند زیر خنده! 56،همه میخندند. 961،همه میزنن زیر خنده. طرف از دوستش میپرسه قضیه چیه؟چرا به عدد میخندین؟ ترکه میگه: از بس جک گفتیم دیگه واسشون شماره گذاشتیم،مثلا فلان عدد فلان جکه.واسه همین میخندیم! ... 1596، تا این عدد رو میگن همه از خنده روده بر میشند و قه قه میخندیدند! یارو میپرسه؛ این جک رو تعریف کن،چرا این همه بش خندیدین. غضنفر میگه: آخه این یکی جدید بود کسی تا حالا تعریف نکرده بود صبح وقتی خورشید طلوع می کند یک غزال شروع به دویدن میکند و می داند سرعتش باید از یک شیر بیشتر باشد تا کشته نشود هر روز صبح وقتی خورشید طلوع می کند یک شیر شروع به دویدن می کند و می داند که باید سریع تر از آن غزال بدود تا از گرسنگی نمی رد مهم نیست غزال هستی یا شیر با طلوع خورشید دویدن را آغاز کن. .دست هایی که کمک می کنند مقدس تر از لب هایی هستند که دعا می کنند...کوروش کبیر . گاهی وقت ها از نردبان بالا می رویم تا دست های خدا را بگیریم، غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نردبان را محکم گرفته است که ما نیفتیم من نمیگویم هرگز نباید در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم باید بار دوم هم نگاه کرد (ویکتور هوگو) در راه رسیدن به اوج با مردم مهربان باش چراکه هنگام سقوط با همان مردم روبه رو خواهی شد دوست داشتن از عشق بالاتر است ومن هیچ گاه خود راتا حد بالاترین قله عشق پست نخواهم ساخت، (دکتر شریعتی) روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی پس تو رو خدا به کارایی که میکنی یه کم فکر کن مثلا همین الان این و خوندی یه کم فکر کن که باید چی کار کنی معلومه که هنوز به فکر کردن عادت نکردی باشه من میگم یه جمله قشنگ قدر دانی??تشکر واسه من بگذارفکر رو بخوورم پیشاپیش از همکاری شما متشکرم اگر هم نمیتونی فکر کنی ...............راحت باش برو. یه سلام گرم به همه ی بچه های خودم ایشالا که سال خوبی رو شروع کرده باشید و بتونید تا آخرش خوب تمومش کنید واسه من که خوب شروع شده........... یه مطلب جالب خیلی قشنگ پشت یه کاغذ خوندم گفتم بنویسم شما هم حال کنید الببته نه طنز نه داستان نه سیاسی ...... در مورد یه شخصیت فراموش شده از ذهن اکثر آدماست البته کامل فراموش نشده ولی کم کم داره میشه بسته دیگه برید بخونید خودتون میفهمید................. جاده مرا صدا میزند.... راه مرا میخواند.... بگزار بخواند... من کوله بار خویش را بسته ام... پس قدم در راه خواهم گذاشت... پا به پای جاده خواهم رفت...هم نفس با ثانیه ها خواهم دوید... و میدانم که این راه راهیست پر از چاه پر از کوره راه پر از پستی پر از بلندی پر از فراز پر از نشیب و پراز با تو بودن و پر از بی تو بودن! و میخواهم که عاجزانه از تو بخواهم تا راهنمای من گردی....... و مونس و انیس و یار من شوی... که محتاجم به راهنمایی تو در این راه پر بیراهه ی زندگی..... پس مرا به سوی خویش بخوان و از آستان بلندت مران!!!!! بگزار زندگی هر چه میخواهد بکند و شیطان هر قدر که میتواند ............ که من رویین روانم به این نام اعظم تو......... پس با نام تو که زیبا ترین نام دنیاست برای من. گام در راه خواه گذاشت .... و تو را میخواهم و تو را میخوانم و تو را خواهم خواند....... که نام تو گره گشای کور ترین گره های عالم است برای من ! ای انتهای تمام جاده های بی انتها.......................... مهــــــــــــدی جـــــــــــــان
عروسی رفتن دخترها: دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار " پرو" لباس داره... اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!! ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!! بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه... اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و...که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه... حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه...مثلا ممکنه " شینیون" کنه یا مدل دار سشوار بکشه...! البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه... یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم! ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذا نیستا!!)گرفته تا لیمو ترش خوب، روز موعود فرا می رسه! ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون...( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره...که تا ساعت 11 در حمام تشریف داره!) بعد از ناهار...! لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعد از ظهر... توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!! ساعت 3 می رسه خونه... بعد شروع می کنه به آرایش کردن...! بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!! ساعت 8 عروسی شروع می شه...یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!! عروسی رفتن پسرها: اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه!! روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه! ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله...عروسی دعوتیم..! بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش...! می پره تو حموم... توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره...!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!) ریش هاش زده نزده( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون... ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه، رسمی باشه یا اسپرت...! تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!! کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره...! خلاصه...بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!) ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی رسه!! ای نظر یادت نره خوشگلللللل دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم منبع وبلاگ علی:http://dastaneshgh.parsiblog.com/
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |